1- دانشیار گروه زبان و ادبیات فارسی، واحد تبریز، دانشگاه آزاد اسلامی، تبریز، ایران ، a_dehghan@iaut.ac.ir
2- گروه زبان و ادبیات فارسی، واحد مهاباد، دانشگاه آزاد اسلامی، مهاباد، ایران
چکیده: (3953 مشاهده)
انسان تنها موجودی است که به هستی خود میاندیشد. این اصل مبنای نوعی جهانبینی فلسفی است که به اگزیستانسیالیسم یا وجودمداری شهرت دارد. در این نگرش، امکانهای وجودی محدودی برای رهایی از تضادها و تناقضهای درونی و نیز گریز از هستی معناباخته در اختیار انسان قرار دارد. از همین رو انسان در مواجهه با وجود، به احساس عدم تعلّق، تعلیق و رنجها و دلهرههایی وجودی دچار میگردد. در تبیین این احساس، برخی از اندیشمندان وجودمداری مانند کافکا، با برگزیدن زبان روایت و ساختار نمادین ادبیات داستانی به مباحث خشک و تخصّصی اگزیستانسیالیسم، صبغهای هنری بخشیدند و برخی از نویسندگان معاصر ایرانی نیز این روش و نگرش را برگزیدند. از آنجایی که دیدگاههای موجود در این زمینه بر تأثر صادق هدایت از کافکا تأکید دارد، هدف این مقاله بررسی مقایسهای و تطبیقی یکی از مظاهر جهانبینی فلسفی مزبور، در برجستهترین آثار ادبی این دو نویسنده است. بدین منظور مقولههای «دلهره» وجودی در چهار داستان کافکا و هدایت بررسی و مشخص شد که معناباختگی، هویتباختگی، تنهایی، تعلیق، تردید، ترس و محکومیت ازلی، کنشهای ذهنی و عینی شخصیّتهای داستانهای هر دو نویسنده را شکل دادهاند. افزون بر مسأله تأثر هدایت و وجه اشتراک دو نویسنده در اصل «دلهره»، داستانهای هدایت بیشتر به دلهرههای حوزه معرفتشناختی و روانشناختی تعلق دارد. اما رمانهای کافکا بیشتر دلهرههای عمیق اعتقادی را به نمایش میگذارد.